ام نخعی فر

زبان سرخ و سر سبز را توامان داشتن نشانه آزادی است(خودم)

ام نخعی فر

زبان سرخ و سر سبز را توامان داشتن نشانه آزادی است(خودم)

پشت پرده غروب های به شدت دلگیر کرمان

باز هم حکایتی سینه به سینه ، و آن هم از کرمان ما  

کرمان ما ( به معنای عام ) غروب های بسیار  دلگیری دارد ، این مسئله را تقریبا همه کرمانی ها و شاید به جرات بتوان گفت صد در صد کسانی که بر ما وارد میشوند درک کرده اند که غروب های کرمان شدیدا دلگیر است و هزار البته که در بین همه غروب های دلگیر کرمان غروب های جمعه حکایتی دیگر دارد  

غروب های جمعه کرمان آنچنان دلگیر و غمبار است که کمتر کسی را دیده ام که بتواند این سنگینی را تحمل کند  

خود من از همان اوایل کودکی این سنگینی و غم را درک میکردم و همیشه با خودم میگفتم انشاءالله روزی بزرگ میشوم و با رفتن به بیرون از خانه و ایجاد سرگرمی های متفاوت این سنگینی را از بین خواهم برد ، اما آن کودک غمگین غروب های جمعه کرمان بزرگ شد و شاید به همه امکاناتی هم رسید اما نه تنها بزرگ شدن  و داشتن همه  امکانات این سنگینی و غم را  از بین نبرد  بلکه آن را چندین برابر کرد 

و من هنوز بعد از گذشت ۲۵ سال از آن روزها ( از اولین روزهائی که غروب و سنگینیش را درک کردم ) سنگینی و غم غروب های جمعه را با تمام حس و وجود درک میکنم و هیچ راهی هم برای گریز از آن نیافته ام  

این غربت و سنگینی و غم البته بی دلیل نیست که میخواهم ریشه های آن را که به صورت حکایت های سینه به سینه به من و مای امروز رسیده است برای شما بیان کنم  

کرمان در روزگاری نه چندان نزدیک مردمانی داشته بسیار دلاور و جنگاور و شاد و سرخوش که در حکایت است که دلیل پناه آوردن لطفعلی خان زند هم (برای دوری از گزند آقا محمد خان قاجار) به کرمان دقیقا همین مطلب بوده و ایشان به همان دلیل شجاعت و دلاوری کرمانی ها به اینجا پناه آورده است  

اما بعد از فائق آمدن آقا محمد خان قاجار و آن داستان کذا که همه میدانیم و میدانید ( در آوردن چشم های آباء و اجداد ما ) و اعلام حکومت نظامی طولانی در کرمان توسط آقا محمد خان قاجار کم  کم کرمانی ها به  خانه ها و گوشه ها پناه بردند و همین شد که اثر آن هنوز هم بر دیار کریمان هویداست که به نسبت بقیه اهالی ایران زمین ،  کرمانی ها کمتر اهل بیرون رفتن و گشت و گذار هستند و اکثر تفر یحاتشان تفریحات خانگی است (آن تفریحی هم که کرمان بدان محکوم است هم با زمینه همین مسئله شروع شده که البته داستانی جدا دارد ) و همین میشود که خلوت شدن ناگهانی شهر بر این غربت و سنگینی میافزاید  

باری اما همین موضوع اقا محمد خان هم ریشه ای دارد که شاید نشنیده باشید  

روزی روزگاری در دیار کریمان بزرگ مرد عارفی میزیسته  به نام  مشتاقعلیشاه که شاید بسیاری از شما بدانید که عمده شهرتش به واسطه عرفانش بوده و بزرگترین گناهش خواندن آیات قران با نوای ساز  

در خبر است که مشتاقعلیشاه آیات قرآن را با نوای تار میخوانده و بر این کار تسلط بسیار داشته است (تسلط مشتاقعلیشاه به ساز به حدی بوده که ایشان سیمی را به ساز اضافه کرد که امروزه به  نام سیم مشتاق معروف است )  

و این کار به مذاق ظاهر بینان متحجر که از دین و خدا و اسلام غیر از خم وراست شدن و یک ظاهر خشک نمیبینند و از خدا برداشتی به غیر از یک شکنجه گر ندارند خوش نمیآید و آنچنان که از شواهد هم بر میآید اینان در همان زمان هم قدرتمند بوده اند به طوری که با اصرار و الحاح بالاخره حکم سنگسار عارف بزرگ مشتاقعلیشاه را از حاکم شرع آنزمان میگیرند 

و متاسفانه این حکم در مورد این مرد عارف بزرگ اجرا میشود  

و باز هم در حکایت های سینه به سینه آمده است که مشتاقعلیشاه در حین سنگسار شدن توسط مردم دیار کریمان را که آنروز بر اثر تحریک عده ای متحجر و خشک مذهب مقدس مآب به هیچ روی در دسته کریمان جای نمیگرفته اند  ایشان را نفرین میکند و به روایتی میگوید چشمهایتان کور باد که شاهد سنگسار چو منی بیگناه هستید که البته در اصل قضیه هیچ توفیری نمیکند  

به عقیده این حقیر چه مشتاقعلیشاه کرمانیان را نفرین میکرد و چه نفرین نمیکرد قهر خداوند گریبان این دیار را گرفت به شکلی که تنها بعد از چند سال و چند دهه دیگر هیچ خبری از آن مردمان شاد و سرزنده و دلاور نبود و هنوز هم نیست (همشهری های عزیز من را ببخشید که حقیقت میگویم ) 

دیار کریمان ما هنوز هم بوی غربت میدهد و سنگینی غروبهایش را کمتر کسی  میتواند تحمل کند و در این غروبها ،‌غروب جمعه جایگاه خود را دارد  

دیار کریمان انگار هنوز هم از زیر بدهیش به عارف بزرگی چون مشتاقعلیشاه بیرون نیامده است که شاید باز عده ای بدشان نیاید بدهی جدیدی به آن اضافه کنند  

و جالب اینکه اینبار هم حوادث در نزدیکی بارگاه مشتاقعلیشاه شکل گرفته است (دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی در جوار بارگاه مشتاقعلیشاه است ) 

 

ای کاش ما مردم یکبار هم که شده از تاریخ عبرت میگرفتیم 

 

و در مورد هرکاری بیشتر فکر میکردیم  

 

به امید آنروز و به امید روزی که دیار کریمان این غبار و غربت را برای همیشه از خود دور کند  

آمین یا رب العالمین  

 

 

 

 

پی نوشت : یادمان باشد  مردمی که به سوی مشتاقعلیشاه سنگ پرتاب میکردند در این تصور خام بودند که  برای خود بلیط بهشت رزرو میکنند غافل از اینکه تا نسل ها بعد باید تاوان چنین گناه عظیمی را مردمان بیگناه این دیار بپردازند و خودشان هم که .....خدا داند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد